ماجرای دیدار حضرت موسی و حضرت خضر میباشد که در آیات 60 تا 82 سورهی الکهف بیان گردیده است. ماجرا از آنجا آغاز میگردد که حضرت موسی همراه جوانی به سفر میرود تا به دیدار شخصی که به او وعده داده شده نایل آید. ظاهرا نشانه محل دیدار سرازیر شدن ماهی همراه ایشان، به دریاست.
قرآن به صراحت از زنده شدن ماهی سخن نمیگوید؛ ولی برخی مفسران با توجه به روایات میگویند ظاهراً ماهی مرده و حتی طبخ شده بوده است و پس از آنکه آب دریای محل دیدار بر روی آن میریزد زنده میشود و به سمت دریا پیش میرود. بعضی روایات از این آب به نام آب حیات اسم بردهاند. سایرین نیز بر آنند که ماهی به دریا افتاده و گم شده و بحثی از زنده شدن آن در قرآن نیست . این احتمال هم داده شده است که ماهی زنده بوده و فقط راهش را به سوی دریا پیش گرفته است.
دیدار صورت میگیرد و حضرت موسی از حضرت خضر تقاضا میکند تا از آنچه به او تعلیم دادهشده به وی بیاموزد. طبق روایات این داستان مربوط به اواخر عمر حضرت موسی یعنی در زمان نبوت و بعد از گذشتن از آزمونها و بهانه جوییهای بنیاسرائیل است! ابتدا حضرت خضر نمیپذیرد و دلیلش را ناتوانیضرت موسی بر تحمل حقایق میداند.
حضرت موسی بالاخره او را به این همراهی راضی میسازد. حضرت خضر میداند که اعمالش حضرت موسی را به تعجب وا میدارد، از او میخواهد تا پرسشی نکند و او هرگاه که خودش صلاح دانست، سخن را آغاز میکند. در نهایت این پیامبراولوالعزم به شخصی که احتمالاً پیامبر بوده است قول عدم سرپیچی میدهد!!!
پس به همراه هم سوار کشتی میشوند. در شروع این همراهی خبری از جوان همسفر حضرت موسی نیست. حضرت خضر شروع به سوراخ کردن کشتی میکند. با اعتراض حضرت موسی به این عمل، حضرت خضر به او یادآور میشود که قبلا به او گفته که نمیتواند صبور باشد. حضرت موسی تقاضا میکند که به خاطر فراموشی مؤاخذهاش نکند، یعنی در مقابل عملی که در دایرهی وظایف پیامبری خویش است سکوت مینماید.
آنها هم سفرند تا آنکه نوجوانی را میبینند و حضرت خضر او را به قتل میرساند. حضرت موسی با اعتراض به او میگوید آیا نفس بیگناهی را به قتل میرسانی؟ حضرت خضر دوباره یادآور میشود که به او گفته است توان صبر بر همراهی او را ندارد. این بار حضرت موسی قول میدهد که اگر بار دیگر از او سؤال کرد دیگر مصاحب او نشود. آن دو به شهری میرسند که اهالی آن از دادن غذا به آنها امتناع میکنند. در آنجا حضرت خضر شروع به تعمیر دیوار درحال ویرانی میکند. صدای اعتراض حضرت موسی برای بار سوم بلند میشود که ای کاش برای این کار مزدی میگرفتی.
این زمان جدایی است و حضرت خضر به بیان تأویل اتفاقات میپردازد. علت سوراخ کردن کشتی، کمک به صاحبان کشتی در حفظ کشتی، از دست پادشاهی غاصب است؛ او مرتکب قتل نوجوان میشود تا پدر و مادرش را گمراه نسازد و زیر دیواری که به تعمیر آن پرداخت گنجی متعلق به دو یتیم بوده که این چنین برایشان حفظش مینماید.
حضرت موسی تأویلهای بیان شده توسط حضرت خضر را میپذیرد و از او نمیپرسد که چرا به صاحبان کشتی ماجرای پادشاه غاصب را نمیگوید؟ یا به کدام قانون، نوجوانی رابه خاطر ترس از گمراه شدن پدر و مادرش میتوان کشت؟! و چرا گنج را به شخص امینی نمیسپارد تا در صورت تخریب مجدد دیوار گنج به دست نااهلان نیفتد؟
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.